Monday, January 24, 2011

٭

درد دلی شبانه با خدا،


خدا جون، پا میشی نگاه کنی ببینی چه کثافتی شده دنیا؟ میای ببینی باز امروز صبح پنج نفر رو اعدام کردند؟ میای ببنی که بوی تعفن همه جا رو برداشته. میای یا هنوز میخوای امتحانمون کنی؟ امتحان میکنی؟ چی رو داری امتحان میکنی؟ مگه من میتونم بچه خودم رو امتحان کنم تا خودش رو به کشتن بده؟ مگه تو خودت ما رو درست نکردی؟ اصلا باشه بابا، تو امتحان کردی و ما باختیم. قبول. حالا میای سر و سامون بدی یا میخوای ببینی تا این دنیایی که تو ساختی تا به کجا به لجن کشیده میشه؟ خداییش تا به حال یک بار هم که شده فکر کردی به جای این همه امتحان کردن و سیب سر راه گذاشتن و انکر و منکر و فشار قبر و برزخ و پل صراط و بهشت و جهنم درست کردن، از اول یک جور ما رو میساختی که همه خوب و بهشتی میشدیم؟ دیگه انکر و منکری هم لازم نبود. این همه فرشته هم لازم نمیشد بشینند و اعمالمون رو یادداشت کنند. همه کار خوب میکردند دیگه؛ اونجوری نوشتن اعمال لازم نمیشد. همه خوب. همه پاک. همه به قول تو بهشتی. نفری هم پنج تا ستاره جلوی اسمشون که برند حالش رو ببرند. همه اون جوی های پر از عسل و لذتهای جور و ناجوری که قراره بعدا یک روز به خوبها بدی رو به همه میدادی همینجا همه دور هم کیف میکردیم. دعوامون هم نمیشد. به هر کس یک کشور میدادی. نه انتخاباتی لازم بود و نه تقلبی و نه بگیر و ببند بعد از انتخاباتی. نه زندانی، نه بسیجی ای، نه تک تیر اندازی، و نه اعدامی. هر کس رئیس جمهور یا رهبر یا چطور بگم، اصلا هر چی خودش دوست داشت، میشد. این همه فرشته ول و بیکار هم داری هر دسته شون رو میفرستادی میشدند مردم یکی از کشورها. وقت اعدام که بود، به جای اینکه یک آدم رو اعدام کنند، یک فرشته رو اعدام میکردند. تو هم یک کاری میکردی که فرشته هه هیچ دردی نکشه. از قبل هم بهش میگفتی همه این حرفها فیلمه که نگران نشه. بعد از اعدام دوباره زنده اش میکردی میفرستادیش یک کشور دیگه زندگیش رو بکنه. اصلا اعدام برای چی. وقتی هر کس برای خودش رهبر یا رئیس جمهور بود و پست خودش رو تو خطر نمیدید، دیگه اعدام نمیکرد. میرفت دنبال عشق و حال خودش و لب جوی دراز میکشید و کله اش رو تا گردن میکرد اونتو و مثل خرس عسل میخورد و با حوریها حال میکرد. دیگه سیاست و زندانی سیاسی و محارب وجود نداشت که. اون همه قلمان و حوری رو هم که قرار بود بعدا بدی رو همینجا میدادی که هیچ وقت کسی تجاوز به کسی نمیکرد. غذا هم که دستشون رو دراز میکردند چلوکباب سلطانی مشتی میومد تو دستشون. کله شون رو اینور میکردند تو جوی بغلی دوغ اعلاء رو هم روش میزدند و زیر درخت ولو میشدند و حوری ها و قلمان ها دست و پاهاشون رو ماساژ میدادند. مثل همون بهشت که هیچ کس مزاحم کس دیگه ای نیست و همه مشغول عشق و حالند. نه پلیسی لازم بود و نه محکمه ای و نه مجازاتی. جدی میشد دیگه، تو خدایی، تو میتونستی؟ نمیتونستی؟ میدونی خیلی حالم گرفته است. نه، راستش رو میگم بهت، عصبانیم. عصبانی از دست تو که فکر میکنم خیلی بی غیرتی. میدونی چرا؟ چون امروز صبح تو کشور من دوباره پنج نفر رو اعدام کردند. من نمیدونم تو که خدایی و انقدر رحیم چطور انقدر بی خیالی. من که آدم هستم و به قول تو خطاکار، خوابم نمیبره. آره از ناراحتی اونها خوابم نمیبره. تو چطور تونستی بخوابی. نکنه بیداری و داری نگاه میکنی؟ بابا چه دلی داری تو. شاید نمیدونی چقدر وحشتناکه. نه؟ نمیدونی؟ یک بار بگو یکی از این فرشته ها اعدامت کنه ببینی تو رو خدا. به خدا بد کوفتیه. فکرش رو بکن، صبح زود از خوابی که چی بگم؛ خوابت هم نبرده، بیدارت کنند بگند خوب، چیزی نمیخوای؟ میخوای بگو. حرفی نداری به خانواده ات بزنیم؟ برای همسرت، پسرت، دخترت، میخوای چند خط بنویسی؟ برای مادرت حرفی نداری؟ میخوای برای پدرت یک نامه بنویسی و خداحافظی کنی؟ بنویس. ده دقیقه وقت داری. و تو که کل شب بیدار بودی و از فشار قرص آرام بخش مغزت کار نمیکنه نمیدونی چی بنویسی. میبرندت و طناب رو میندازند و میندازنت پایین. یکدفعه یک چیزی به ذهنت بیاد که یادت رفت بنویسی. یادت رفت بگی. حرفی که تو دلت موند و وقتی برای گفتنش نموند. فکرش رو کردی؟ خدای رحیم! فکرش رو کردی؟ فکرش رو کردی که همسرت بیاد زندان دیدنت و بهش بگند بدون خبر اعدامت کردند و اون بمونه و یک دنیا حرف گفتنی که نتونسته بود بهت بگه. عجب رحیم و رحمانی هستی تو بابا. خوب همین آشغال رو میکردی بهشت. همه آدمها خوب. هر کس هم یک کم کج میرفت خودت صافش میکردی. مثل همون بهشت موعودت که قولش رو دادی و خیلی ها از شوق همون بهشتت دهن بقیه رو تو این دنیات سرویس کردند. جدی همین لعنتی رو که ساختی میکردیش بهشت. بهتر نبود؟ برای ما که بهتر بود. ولی شاید به خودت خیلی حال نمیداد. اینجوری بیشتر مزه میده که نشستی و به ریش همه ما میخندی. میخندی که چه کثافتی ساختی. میخندی که چه دنیای بی رحمی درست کردی. میخندی که چه گندی زدی با این آفرینشت. بخند بی غیرت، بخند. آره، بخند. ولی فکرش رو هم بکن که شاید تو هم یک خدایی داری که بیاد و انتقام ما رو از تو بگیره. اونوقت خدات بیاد و یک دنیایی درست کنه که ما توش خدا باشیم و تو بنده خدا.

Labels:




........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home