Thursday, July 10, 2003

٭
يکي از اشخاص فاميلمون که خيلي هم دوستش دارم و براش احترام قائلم ميخواست بره حج. گفتم فلاني من يک خانواده رو ميشناسم که يه دختر سرطاني داره و به پول احتياج داره. بيا اين پولي که ميخواي هزينه کني رو بده به اون. گفت: نه آرمان جان. من خيلي وقته ميخوام برم مکه نميشده. حالا پولش جور شده ميخوام برم به اين آرزوم برسم.
سعي کردم توجيحش کنم. گفتم ببين اين پول رو بدي به اينا مشکلشون حل ميشه. هم ثواب داره و هم اينکه بعدش اين بيچاره ها که مشکلشون حل شه تازه ميتونند فکر کنند و بفهمند که چه ظلمي بهشون داره ميشه و بعدش اعتراض ميکنند!!! ولي اگه بري حج اين پول رو ريختي به کيسه مفت خورهای عربستانی و مشکل اينها و بقيه هموطنهامون هم باقي ميمونه و .... وبعدش هم دخترهاي ايراني همين خانواده هاي بيچاره ميرند تو دبي و کويت و ... براي همين کسانی که که تو ميخواي پولت رو تو کيسشون بريزي تن فروشي ميکنند... کلي براش از اين حرفها زدم....
ولي انگار با ديوار حرف ميزدم .................

خلاصه از اين اتفاقات دلسرد کننده زياد افتاده....

آخرش ديدم بابا مثل اينکه من و چند تا از بچه هاي هم دانشگاهي و همفکر من بيخودي داريم زور ميزنيم! اينها گويا همينجوري راضي ترند... تنها کسي که با اين سيستم مشکل داره مائيم! من و بقيه دوستانم که يا تو زندانند و يا هر کدومشون بصورت يواشکي و يا کج دار و مريز علاوه بر تلاش براي تغيير سيستم موجود حکومتي دنبال راهي براي فرار از اين مملکتند و يا به خاطر تعلقات سنگين خانوادگي قبول کردند که زندگيشون رو تو همين جهنم جمهوري اسلامي تباه کنند.
بقيه مردم دو قسمت شدند... کاملا مجزا...
قسمت اول انقدر بدبخت و بيچاره و گرفتار فقر مادي شده که همواره به فکر اينه که چجوري بتونه زن و بچش رو تا آخر ماه سير نگه داره و يه پولي هم پس انداز کنه که دو روز ديگه بچش سرما خورد پول خريد قرص سرماخوردگي رو داشته باشند. اگه مشکل ديگه اي هم پيش اومد که خدا بزرگه و يه کاري ميکنند!!!

گروه دوم انقدر بي هويت و احمق و گرفتار فقر فرهنگيند که بجاي اينکه به عزمت تاريخ تمدن پارسيان بينديشند و تلاش بر بازسازي آبروي اجدادي کنند تنها به فکر تبعيت از مدهاي ابلهانه اروپايي (که تحصيلکردگان و اشخاص با شخصيت اروپايي هم از آنها بيزارند) بنمايش در آمده در کانالهاي فرانسوي، ايتاليايي و آلماني ماهواره هات برد و تعويض روزبروز گوشي موبايلهاي نمايشي خود و خريد چوبهاي هاي-کلاس اسکي و تعويض پي در پي دوست دختر و دوست پسرهاي مستعمل خود ميباشند. اشخاصي که چنين روزي را بخواب هم نميديدند که بتوانند ليسانس خريده شده از آقاي جاسبي را بر دست بگيرند و سوار بر ماشين هاي آخرين مدل خود جلوي فارغ التحصيلان بهترين دانشگاههاي کشورنمايش بدهند. اکنون بر خر مراد سوارند و ميتازند و در کافي شاپها و رستورانهاي رنگ و وارنگ تهران ميگردند و با لحجه احمقانه اي که به گمان خود معرف حضور چندين ساله آنها در فرنگ بوده، سفرهاي بعضا خيالي خود به اروپا و امريکا را براي دوست دخترها و دوست پسرهاي خود تعريف ميکنند.
آنها نه به ايران ميانديشند و نه به ثروت ملي که بر باد ميرود. شايد حتي نشنيده باشند که ايران هم اکنون در حال از دست دادن بخش عمده اي از درياي خزر و تنب هاي بزرگ و کوچک خليج هميشگي فارس است. شايد نميدانند که شرکتهاي غول پيکر اروپايي و آسيايي دست در دست حکومت کثيف آخوندي مشغول تاراج اين سرزمين مادري هستند. شايد نميدانند که دانشجوي سينما، احمد باطبي چهار سال است که درون زندان است و نميدانند که براي سعيد عسگر، قاتل مريم متقي و ضارب سعيد حجاريان که قرار بوده تا چندين سال ديگر در زندان اصفهان باشد حکم جلب صادر شده است.!!!!

همه اين چيزها باعث ميشه که آدم انگيزه خودش رو براي تحمل اين جهنم از دست بده... راه من چيه؟ من که نه انقدر بيچاره و اسير فقر مادي هستم که گرفتار روزمرگي زندگي بشوم وهيچي نفهمم و نه انقدر شکم سير و عقبمانده و کور و کر که صداي فرياد دادخواهي هموطنانم را نشنوم!!! متاسفانه تعلقات خانوادگيم هم نميتونه باعث چشم پوشيم از تنفرم از حکومت فاسد اسلامي بشه!!! بدتر از همش اينکه اين اينترنت لعنتي باعث شده که ما با زندگي هم سن و سالهامون تو کشورهاي ديگه و آرزوها و آرمانهاشون آشنا بشيم و بفهميم که زندگي فقط خوردن و آشاميدن و سکس داشتن نيست و يقين کرديم انسان وقتي ميتونه ادعا کنه که داره زندگي ميکنه که حق اظهار نظر و اعتراض داشته باشه!!!!!!

ديگه تصميم رو گرفتم. به دوستي گفتم که ديگه به اين فکر افتادم که از ايران برم...
شروع به موعظه کرد و گفت که اگر همه مثل تو بخواهند فرار کنند کي ميخواد بمونه ايران رو بسازه؟

گفتم مسعود جان من فراري! ولي تويي که موندي تا حالا چکار کردي؟
گفت کاري از دستم بر نمي اومده! آدم هر کاري بشه براي کشورش ميکنه!!!
بهش گفتم 19 تير 78 که من دم کوي بودم تو کجا بودي؟! گفت من اونموقع خبر نداشتم!
گفتم 20 تير چي گفت مادرم گفت شلوغه! نگران ميشد! من نرفتم بيرون! گفتم 21 و 22 و ... چي گفت اونم همينطور...
گفتم سالگردش من و دوستم تو خيابون انقلاب بوديم... تو چي!!!؟ گفت من اونشب کارم طول کشيده بود. تو دفترم بودم... از راديو گوش ميدادم...
گفتم نامه دکتر سروش رو خوندي؟ گفت نه بابا، حال داري تو هم ها!!!!! گفتم فهميدي حکم.... چي شد؟ گفت دنبالش نبودم... گفتم شنيدي خامنه اي چي گفته؟ گفت: من حوصله اينجور چيزها رو ندارم... بخونم اعصابم خورد ميشه!!!

به خودم گفتم که بخونه اعصابش خورد ميشه!!! خوب ميشه نخوند!!! ولي آدم ميبينه که!!!
بهش گفتم خوب حالا نميخوني!!! ولي تو جامعه که ميبيني چه خبره!!!؟؟؟ گفت: نه بابا خبري نيست. بيخودي بزرگش ميکنند!!! گفتم: "اه- چطور خبري نيست... خوابگاه طرشت رو نديدي چيکار کردند... نفهميدي 4000 نفر رو بازداشت کردند... نفهميدي ...

آخرش ديدم که اين بحث بي فايدست... گفتم خوب. حق با توست... من فراري و ترسو هستم... تو بمون و سر کارت برو و کنار مادر نگرانت باش و راديوت رو گوش بده...
من ميخوام که برم.... حداقل سعي ميکنم خودم رو نجات بدم...

و تصميمم رو گرفتم... تنها چيزي که فکرم رو مشغول کرده اين آهنگ داريوشه!!! به هر حال ما هم ميخواهيم خانواده اي داشته باشيم... بچه اي که شايد اونهم مجبور بشه به دروغ بگه ايتالياييه!!! خدا اونروز رو نياره.... انشالله که تا اون موقع ديگه بشه دوباره به ايراني بودن خودمون افتخار کنيم...

ياد شعر داريوش مي افتم...

به بچه هامون چي بگيم؟ بگيم که بي هويتيم؟؟؟
گداي حق خودمون، پشت دراي غربتيم...

گوش دادن به این موسیقی زیبا

DSL(سرعت بالا)

56K مودم

28K مودم




........................................................................................

Home