Tuesday, June 17, 2003

٭
صحبتهای تکان دهنده دو زن در همايش حقوق زنان و کودکان در خوزستان
سايت زنان ايران
وقتی به هوش آمدم متوجه شدم دستها و دهانم را بسته و در حال تجاوز به من است. دو روز بعد بدون اینکه مرا عقد کنند برایم جشن عروسی گرفتند
با او ازدواج کن و بعد خودت را بکش!


در حاشیه همایش حقوق زنان و کودکان که شنبه گذشته در شهر اهواز برگزار شد، دو زن جوان از زندگی خود برای حاضرین که بسیاری از آنها از مسئولان استانی و کشوری بودند گفتند. هنگام صحبت آنها، صحنه کاملا تاریک شده بود و طوری صورت و اندام آنها را پوشانده بودند که شناسایی نشوند. هر دوی این زنان ممکن است در صورت شناسایی توسط بستگان خود کشته شوند.
آنچه می خوانید، بخشی از حرفهای این دو زن خوزستانی است که توسط دفتر امور بانوان استانداری خوزستان پیاده و تنظیم و ویرایش شده و متاسفانه لحن اصلی آن تاحدودی از دست رفته است.

با او ازدواج کن و بعد خودت را بکش!
من لیلا هستم، 20 ساله. پدرم دارای دو همسر بود و از مادر من چهار فرزند داشت که من بچه بزرگ هستم. پدرم کشاورز بود و حدود یک سال و نیم پیش فوت شد. من سه سال پیش با دوستانم زیاد بیرون می رفتم و خانواده ام بسیار ناراضی بودند. در آن موقع پدرم سکته ناقص کرده بود و با مادرم تصمیم گرفتند برای جلوگیری از کارهای من مرا به خانه عمویم که سه پسر مجرد داشت بفرستند. 6 ماه آنجا بودم که یک شب پسرعموی بزرگم که متاهل است گفت: تو باید با برادر کوچکم سعید ازدواج کنی. گفتم: من او را دوست ندارم و خودم را می کشم. گفت: با او ازدواج کن و بعد خودت را بکش. تا اینکه در نیمه های یک شب که در خواب بودم با شنیدن صدای قفل در از خواب بیدار شدم و دیدم زن عمویم و بچه هایش از اتاق بیرون رفته اند.
به سعید گفتم: چه خبر شده که به پشت سرم زد و من بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم متوجه شدم دستها و دهانم را بسته و در حال تجاوز به من است. دو روز بعد بدون اینکه مرا عقد کنند برایم جشن عروسی گرفتند.
دو ماه به همین ترتیب گذشت و من باردار شدم بدون اینکه عقد کرده باشم. تا اینکه یک روز بعد از ظهر ساعت 4 با برداشتن 100 هزار تومان از سعید از خانه فرار کردم و قصد داشتم به منزل خودمان بروم که ماردم را ببینم و بعد به آبادان بروم. اما پسر عمویم مرا دید و من با ماشین دربستی رفتم ترمینال آبادان. یک شب در آبادان بودم و فردای آن روز به شهرستان شیراز رفتم و در راه شیراز با پسری به نام حمید آشنا شدم. او دانشجو بود. مرا به منزل
خاله اش برد و گفت که من نامزد او هستم. بعد از چهار روز به آبادان برگشتیم و برایم شناسنامه جعلی درست کرد و اسم خودش را در شناسنامه من زد و پس از مدتی مرا به قم نزد خانواده اش برد و گفت من زن او هستم و عراقی می باشم. 7 ماه نزد او بودم تا فرزندم سعید به دنیا آمد. پس از دو ماه خانواده عمویم رد پای مرا پیدا کردند و با پلیس 110 به منزل ما ریختند و ما را گرفتند و من با بچه ام مدت یک سال و چهار ماه در زندان بودیم سپس مرا به یکی از مراکز دولتی و بچه ام را به یک مرکز دیگر فرستادند.
به گزارش خبرنگار سایت زنان ایران، دادگاه هم اکنون حکم داده که فرزند 1/5 ساله لیلا باید به پدرش تحویل داده شود. وی از ترس کشته شدن نمی تواند از مرکزی که در آنجا زندگی می کند بیرون بیاید.

برو خودت را بفروش و برای من پول بیاور!
من آمنه هستم، 15 ساله. شغل پدرم کارگری است و سه برادر کوچکتر از خودم دارم. یک روز من مدرسه بودم و پدرم سر کار بود.دایی و شوهر خاله ام به منزل ما آمده بودند و مادرم را به جرم رابطه با مردی کشتند. من که از مدرسه آمدم جسد مادرم را دیدم. چون دایی و شوهر خاله ام فرار کردند پدرم را یک سال زندانی کردند. در این مدت ما پیش عمه ام بودیم تا پدرم آزاد شد و ما را نزد خود برد و مدام به من می گفت برو خودت را بفروش و برای من پول بیاور. تا اینکه دو سال و نیم پیش یک شب که پدرم مرا خیلی کتک زده بود، ساعت 3 بعد از نیمه شب فرار کردم و به آبادان رفتم. به منزل زنی که از قبل دوست مادرم بود. بعد از سه هفته آن زن هر روز برای من مرد می آورد و از آنها پول می گرفت و من هم به خاطر جا، لباس و غذا ناچار بودم چیزی نگویم.
بعد از یک سال و هفت ماه خسته شدم. با آن زن دعوا کردم و از منزلش بیرون آمدم. در خیابان با پسری آشنا شدم و برای او داستان زندگی خود را گفتم. در همان وقت پلیس 110 ما را گرفت و به دادگاه برد. 20 ضربه شلاق به من و 50 ضربه شلاق به آن پسر زدند و مرا تحویل یک مرکز دولتی دادند. حالا 9 ماه است که در آنجا زندگی می کنم و خیلی راضی هستم.




........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home