Monday, March 03, 2003

٭
امروز داشتم وب-لاگ خونی میکردم یه جایی(یادم نیست کجا) یه لینکی بود به وب-لاگ "دختر 15 ساله"

وارد وبلاگش که شدم اول از همه موسیقی جالب بک-گراندش جلب توجه میکرد... بعدشم اون کلام و شیطنت های بچگونش...خیلی وقتا این وب-لاگ های بچه ها ار وب-لاگهای بزرگترهایی که سعی میکنند جدی بنویسند خوندنی تر میشه
نگاه کنید:
"واي ي ي ي ي ي داره اعصابم به هم ميريزه...... ميخوان اتاقمو واسه عيد رنگ كنن بابام داره جمع و جورش ميكنه كه نقاش بياره , هي ميترسم حين جمع آوري يه چيز مشكوك پيدا كنه.. كممممككك.......... صدا خش خشاي ناجور مياد............ "

"دارم با تمام وجود دعا ميكنم يكي خوشگل باشه......... "

"قربون داداشم برم كه وقتي كارناممو گرفتيم پا در ميوني كرد كه دعوا نشه , قربون خدا برم كه روز كارنامه ها زد منو اونقد به شدت مريض كرد كه مامانم دلش نيومد منو دعوا كنه.. قربون بابام برم كه وقتي كارناممو ديد خيلي ناراحت شد ولي يه دره هم به روش نياورد. الهي فداي مامانم بشم كه به جز چند تا ماشالله ي كنايه دار , ديگه هيچي بهم نگفت... بگردم"

"نمي دونم چرا واقعا هر چي بد بختيه داره سر من و وبلاگم مياد. نميدونم بايد چه عكس العملي نشون بدم وقتي كه مامانم يواشكي داره از نوشته هاي وبلاگم واسه بابام ميگه ...چيكار بايد بكنم وقتي كه 3 جفت چشم با نگاه هاي پر ترحم تو خونه بهم نگاه ميكنن. نيم دونم نوشته هاي من كجاش سوزناك بوده كه مامانم بعده خوندنوشن بايد درو ببنده هاي هاي گريه كنه. نيميدونم مني كه هدفم از باز كردنه اين وبلاگ , اين بوده كه نوشته هايي رو بگم كه دلم نميخواد رو در رو به كسي بگم , حالا كه مامان و بابا و داداشم اومدن جزو از خوانده هاي من شدن اين تو چي بگم؟ از چي بگم؟ به كي بگم؟ اه . اعصابم داغونه. نميخوام وبلاگمو از دست بدم.........."


به نظر شما با مزه نیست؟






........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home